ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

سلمونی

دیشب با بابا رفتی سلمونی بهت میگیم موهاتو چیکار کردی میگی توتاه یعنی کوتاه دیروز خونه مادر بزرگ بودی مامان هم سر کار مادربزرگ گفت که دستمال کاغذی هارو از جعبه دراوردی وقتی مادربزرگ میگه کی این کارو کرد میگی کسری (پسرعموت) بعد هم خورشت ریختی تو سینی مادربزرگ گفت کی این کارو کرد گفتی آرین (پسر عمه) قربونت بره مامان شیرین زبونم دیشب رفتیم برات کفش بخریم تو پاساز میدوییدی و یک بچه دیگه هم بود میگفتی نینی اودو یعنی بدو
8 اسفند 1390

یا علی

عزیز مامان روز جمعه بابا بردت پایین که توپ بازی کنی بابا گفت توپت افتاد زیر ماشین و تا بابا خواست توپت رو دربیاره گفت دیدم صدای یا علی یا علی از ابوالفضل میاد وقتی بابا میاد دنبالت میبینه که پله ها رو رفتی بالا و رسیدی به آسانسور ای شیطون . حالا دیگه هر بلندی که میخوای بالا بری میگی یا علی  عزیزم علی نگهدارت باشه .دیروز تلویزیون نگاه میکردی و شنیدی که میگه خورد کردیم مسابقه آشپزی بود تا آخر شب تکرار میکردی خورد کردیم خورد کردیم راستی زندایی هم یاد گرفتی میگی الان هم فکر کنم پی پی کردی چون خرست رو که اسمش رو گذاشتی لالو داری نشونم میدی و میگی پوف پوف پوف یعنی پی پی کرده بلند شم ببینم تورو باید بشورم یا خرست رو و اینکه باز داری خرست رو جا...
1 اسفند 1390
1